یه روزازکنج یه اسکله یه قایقی برید دل به دریا زد و رفت، رفت و یه روز خوش ندید تو دلش هزارو یک حرف نگفته مونده بود پیش روش هزارو یک راهه نرفته مونده بود وقت راهی شدنش ، آسمونم گریه می کرد دریا مه گرفته بود، سیاه و طوفانی و سرد عاقبت اسیردریا شد و دست سرنوشت یه نسیم رهگذر قصه ش و اینجوری نوشت: یکی از روزای کوچش نورفانوسی رو دید پی اون رفت و به یک زمین ممنوعه رسید نتونست باغربت و تنهائیاش خو بگیره به سرش زد که تواون جزیره پهلوبگیره توجزیره یه مسافرکه غریب وبی کسه یه مسافرکه جزیره واسش عین قفسه اون مسافربا نگاه اولش کارش وساخت گفت با سرنوشت می جنگم آره، جنگید ولی باخت ازتمومه مال دنیا یه دل دریایی داشت که اونم پای یه عشق پاک رویایی گذاشت ..... آسمون دریاروابرای تیره پرمی کرد تا اومد بجنبه، دید رفته تومیدون نبرد لشگروحشیه موجای تباهی اومدن ابرای سیاه ازآسمونا نعره می زدن پیکره نحیف قایق که به صخره ها می خورد تیکه تیکه می شد و می رفت و از غصه می مرد نکنه یه وقت مسافرش به ساحل نرسه بدنش به دست این موجای قا تل نرسه!!! می دونی .. قصه ی کوچ ما سرانجامی نداشت غیراز اینکه یه مسافر پا تو ساحل می گذاشت تو شدی مسافری که پشت دریا روشکست من شدم یه قایقی که عاقبت به گِل نشست.
سلام؛ چه عجب up کردی ;) متن کوچولوی خوشگلی بود... ______________________________________________ [رهروان کوی جانان سرخوشاند×عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند/جان عاشق، سر به فرمان میرود×سر به فرمان سوی جانان میرود/راه کوی میفروشان بسته نیست×در به روی بادهنوشان بسته نیست/باده ما ساغر ما عشق ماست×مستی ما در سر ما عشق ماست/دل ز جام عشق او شد می پرست×مست مست از عشق او شد مست مست/ما به سوی روشنایی میرویم× سوی آن عشق خدایی میرویم/دوستان! ما آشنای این رهیم×میرویم از این جدایی وارهیم/نور عشق پاک او در جان ما×مرهم این جان سرگردان ما.......] (فریدون مشیری)
سلام خوبی چه خبرا ؟ نیستی مارو قابل نمیدونی بهمون سربزنی . بلاخره آپ دیت کردم اگه وقت کردی یه سر به کوله بار ما بزن خوشحال میشم . منتظر حضور سبز و گرما بخشتون هستم. [گل]
سلام سانی خانم تولدتون مبارک. انشاءالله تولد صد سالگی نوه کوچیکه تون را جشن بگیرید و من و ... را هم دعوت کنید. امیدوارم سال جدید براتون سرشار از خوشی و لذت باشه و توی این سال به آرزوهاتون برسید. در پناه حق باش.
با تو هستم ای غریبه ... آشنایم می شوی ؟ ... آشنای گریه های بی ریایم می شوی ؟ ... من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ... مثل باران آشنای بی صدایم می شوی ؟ ... روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است ... ای غریبه آشنا ، آشنایی با خدایم می شوی؟ ... من که شاعر نیستم شکل غزل را می کشم ... رنگ سبز دلنشین صفحه هایم می شوی ؟ ... ای غریبه فقط سبز و باشکوه و دلخوشی ... همسرای خنده های با صفایم می شوی ؟ ... بوی غربت می دهد این لحظه های بی کس? ... با تو هستم ... ;) می شوی؟
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی. وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد ، خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را ، یادم باشد روز وروزگار خوش است و تنها دل ما دل نیست ....
وب نازی داری
خیلی با احساسه
امیدوارم موفق باشی
یه روزازکنج یه اسکله یه قایقی برید
دل به دریا زد و رفت، رفت و یه روز خوش ندید
تو دلش هزارو یک حرف نگفته مونده بود
پیش روش هزارو یک راهه نرفته مونده بود
وقت راهی شدنش ، آسمونم گریه می کرد
دریا مه گرفته بود، سیاه و طوفانی و سرد
عاقبت اسیردریا شد و دست سرنوشت
یه نسیم رهگذر قصه ش و اینجوری نوشت:
یکی از روزای کوچش نورفانوسی رو دید
پی اون رفت و به یک زمین ممنوعه رسید
نتونست باغربت و تنهائیاش خو بگیره
به سرش زد که تواون جزیره پهلوبگیره
توجزیره یه مسافرکه غریب وبی کسه
یه مسافرکه جزیره واسش عین قفسه
اون مسافربا نگاه اولش کارش وساخت
گفت با سرنوشت می جنگم
آره، جنگید
ولی باخت
ازتمومه مال دنیا یه دل دریایی داشت
که اونم پای یه عشق پاک رویایی گذاشت
.....
آسمون دریاروابرای تیره پرمی کرد
تا اومد بجنبه، دید رفته تومیدون نبرد
لشگروحشیه موجای تباهی اومدن
ابرای سیاه ازآسمونا نعره می زدن
پیکره نحیف قایق که به صخره ها می خورد
تیکه تیکه می شد و می رفت و از غصه می مرد
نکنه یه وقت مسافرش به ساحل نرسه
بدنش به دست این موجای قا تل نرسه!!!
می دونی .. قصه ی کوچ ما سرانجامی نداشت
غیراز اینکه یه مسافر پا تو ساحل می گذاشت
تو شدی مسافری که پشت دریا روشکست
من شدم یه قایقی که عاقبت به گِل نشست.
سلام؛
چه عجب up کردی ;)
متن کوچولوی خوشگلی بود...
______________________________________________
[رهروان کوی جانان سرخوشاند×عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند/جان عاشق، سر به فرمان میرود×سر به فرمان سوی جانان میرود/راه کوی میفروشان بسته نیست×در به روی بادهنوشان بسته نیست/باده ما ساغر ما عشق ماست×مستی ما در سر ما عشق ماست/دل ز جام عشق او شد می پرست×مست مست از عشق او شد مست مست/ما به سوی روشنایی میرویم×
سوی آن عشق خدایی میرویم/دوستان! ما آشنای این رهیم×میرویم از این جدایی وارهیم/نور عشق پاک او در جان ما×مرهم این جان سرگردان ما.......]
(فریدون مشیری)
:x
نجات دهنده در گور خفته است
سلام خوبی چه خبرا ؟ نیستی مارو قابل نمیدونی بهمون سربزنی .
بلاخره آپ دیت کردم اگه وقت کردی یه سر به کوله بار ما بزن خوشحال میشم .
منتظر حضور سبز و گرما بخشتون هستم. [گل]
سلام
خوبی؟
من به روزم
موفق باشی
بابا به روز که میکنی ما رو هم خبر کن
به فکرت هستیم به فکرمان باش
قربانت
همسنیم؟
فکر نمیکردم!
من...من فکرش رو هم نمیکردم...
مهم نیست
ما رفتیم.
سلام
شعر قشنگیه
خوشحالم که هنوز من رو یادت نرفته
وبلاگت هنوز هم مثل اون روزها بوی عشق میده
موفق باشی
هی فلانی زندگی شاید همین باشد!
سلام اشکمهرکوچولو
من با اجازه لینکت کردم
.
.
.
فعلآ
متاسفانه هیچ وقت اشک ها جایی نوشته نمی شوند.
روزها و شبهای اشک ریختن آرام و آرام خاطره می شود...
مرسی بهم سر زدی باز هم منتظرت هستم
سلام
من به روزم.
موفق باشید
فعلا.
سلام.
وبلاگ خیلی قشنگی داری.نوشته ها شم جالبه.
موفق باشی.
یه سری هم به ما بزن
سلام سانی خانم
تولدتون مبارک.
انشاءالله تولد صد سالگی نوه کوچیکه تون را جشن بگیرید و من و ... را هم دعوت کنید.
امیدوارم سال جدید براتون سرشار از خوشی و لذت باشه و توی این سال به آرزوهاتون برسید.
در پناه حق باش.
چقدر خوب شد که به دنیا اومدی.
و چقدر خوب تر شد که دنیای من شدی
تولدت مبارک
با تو هستم ای غریبه ... آشنایم می شوی ؟ ... آشنای گریه های بی ریایم می شوی ؟ ... من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ... مثل باران آشنای بی صدایم می شوی ؟ ... روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است ... ای غریبه آشنا ، آشنایی با خدایم می شوی؟ ... من که شاعر نیستم شکل غزل را می کشم ... رنگ سبز دلنشین صفحه هایم می شوی ؟ ... ای غریبه فقط سبز و باشکوه و دلخوشی ... همسرای خنده های با صفایم می شوی ؟ ... بوی غربت می دهد این لحظه های بی کس? ... با تو هستم ... ;) می شوی؟
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی. وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند