اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

دل نوشته ای آسمانی

 

حس غریبی است از احساس گفتن و ازاحساس شنیدن...

حس غریبی است دریا بودن و قطره  قطره شدن ...

حس عریبی است سیاه بودن و از سفید گفتن...

حس غریبی است شب بودن و سحر شدن...

 

چه پر درد است تحمل این همه بیکران بودن...

 

کاش همه آسمان بودیم...

کاش کمی عمیق بودیم...

کاش جرئت دل گرفتن و جسارت باریدن داشتیم...

کاش در این خفقان و ابهام به تکه نوری اکتفا می کردیم...

 

چه خیال انگیز و ژرف است ، تفکر آسمان بودن و بار این همه ستاره کشیدن...

 

افسوس که دل های تاریکمان بی ستاره و گنگ شده اند...

افسوس که دریای ذهنمان پر از خالی شده است...

افسوس که دیگر دلمرده و خجلیم...

افسوس که دلمان از دیدن نور خدا، روشن دل شده است...

 

 

 

س.اشکمهرکوچولو

 

نظرات 10 + ارسال نظر
نیلوووووووووووووووفر سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:18 ق.ظ http://www.nilofarsahra.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااام
عااااااااااااااااالیه
تبریییییییییییییییک میگم

آخرین ترانه ی باران جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ق.ظ http://tabar.blogsky.com

اشکمهرنازنین درود برشما......

نوشته ات مانند همیشه فوران احساسی ژرف است
که نشان از درون صاف وزلالت می نماید.......

کاش ها وافسوس وها چه بختک وار برزندگی مان چنگ انداخته اند....

دفترت بسیاز زیبا ودچسب شده است......... آفرین براین همه ذوق وسلیقه

توبزرگی ...... بزرگ ...... گرچه خودرا ازسراخلاص کوچک یاد می کنی......
برایت بهترین آرزوهازادارم نازنین دوست سالهای من
دوستدارهمیشگی شما......... سهیک

bahman جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:47 ب.ظ http://mylove7.blogsky.com/

سلام
منو یادت میاد؟
یه سری بزن
خوشحال می شم

H_1987... یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:14 ب.ظ http://H20S

لحظه ای با من باش

تا از آن لحظه برویم تا گل

که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل

لحظه ای با من باش

تا که از تو نفسی تازه کنم

تا از آن لحظه با تو سفر آغاز کنم

سفری تا ته بیشه های سر سبز خیال

تا به دروازه شهر آرزوهای محال

سفری در خم و پیچ گذر ستاره ها

از میون دشت پر خاطره ترانه ها

لحظه ای با من باش

تا به باغ چشم تو پنجره ای باز کنم

از تو شعر و قصه و ترانه ای ساز کنم

شعری همصدای بارون
رنگ سبز جنگل و آبی دریا

قصه ای به رنگ و عطر

قصه ها ی عشق عاشقای دنیا

از یه لحظه تا همیشه

میشه از تو پر گرفت تا اوج ابرا

کوچه پس کوچه شهرو

با خیالت پرسه زد تا مرز فردا




I just wanna be with you

عاطفه دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 ق.ظ http://halakeeshgh.parsiblog.com

سلام خسته نباشید واقعا وبلاگ خوبی دارین اگه مایل باشین یه سری به وبلاگم بزنین و بازم اگه مایل بودین با هم تبادل لینک کنیم. مرسی

نیلوفر یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:54 ب.ظ http://nilofarsahra.blogfa.ocm

عزیزم تولدت پیشاپیش مبارک

عسل پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ق.ظ http://khersoolak.blogfa.com

سلام اشکمهر جان !
خوبی ؟
واقعا جالب و پر از احساسه
خیلی خیلی قشنگ می نویسی
از خوندن مطالبت حس خوبی بهم دست داد اگه وقت کردی یه سری هم به من بزن

مهشید شنبه 29 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.simorgheshgh.blogfa.com

سلام نمی دونم منو شناختی یا نه ولی اگه بگم یاد اون خاطرات خوبمون به خصوص ۱۴دی بخیر شاید منو بشناسی وبلاگت عالیه بای

زیبای خفته یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.sleaping-beauty.blogfa.com

سلام.وبلاگ زیبایی داری.
به سلیقه ات تبریک میگم .به من همسربزن خوشحال میشم.
مرسی

آریا یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ

آرزوها
در دلم بود که آدم شوم امّا نشدم
بی خبر از همه عالم شوم امّا نشدم
بر در پیر خرابات نهم روی نیاز
تا به این طایفه محرم شوم امّا نشدم
هجرت از خویش کنم خانه به محبوب دهم
تا باسماء معلّم شوم امّا نشدم
از کف دوست بنوشم همه شب باده ی عشق
رسته از کوثر و زمزم شوم امّا نشدم
فارغ از خویشتن و واله ی رخسار حبیب
همچنان روح ِ مجسّم شوم امّا نشدم
سر و پا گوش شوم پای به سر هوش شوم
کز دَم ِ گرم تو مُلهَم شوم امّا نشدم
از صفا راه بیابم به سوی دار فنا
در وفا، یار مسلّم شوم امّا نشدم
خواستم بر کنم از کعبه ی دل، هرچه بُت است
تا بر دوست مکرّم شوم امّا نشدم
آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث
در دلم بود که آدم شوم امّا نشدم


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد